اسیر دل
اسیر دل
تا به کی در پی مستی و پیمانهای
چلهنشین کنج سجاده و میخانهای
چندای سامری سوی صنع آدمی چون گوسالهای
در پی یک قبله و سوی بتخانهای
راه گم میکنی که هدف چیست هیرانهای
در سلوک خود تشنه و محتاج سراب بت میخانهای
ای اسیر عقل دین و عشق خود ویرانهای
این بتان را میشکن، هم خود را، تا بشنوی دیوانهای
من به مقصد هم رسیدم آن شنیدم، که تو دیوانهای
دیوانگانی دیدم هرکدام قبل? یکدانهای
هرکدام دیدم مست مست بر در خمخانهای
شراب بود از عقل و دین و عشق در پیمانهای
زدم آن هم شکستم صدا آمد مگر دیوانهای
گفتم ای عاقلان دیوانهام در پی صاحبخانهای
دیوانهام در پی صاحبخانهای
چون شکست می و پیمانه دیدم و صاحبخانهای
در تمنا بود نرانیدم جان و جان جانان ندارم خانهای
در شکست پیمانه آمد صدای ساقی میخانهای
گفت که دیوانه نئی بهلول درآ خاک درِ این خانهای
بهلول زمانه (محمدجلیل)